انصاف

گزارش استاد شجریان رو از سی ان ان دیدم.

قطعا ایشون ممنوع کار و کنسرت و.. هستند.

-

-

خبری دیدم مبنی بر حضور معین ،حبیب و مرتضوی در ایران که هنوز هیچ ارگانی اون رو رد نکرده.

-

-

بعد از سی سال اونیکه فرار کرده و خوش گذرونده و ...می یاد.

اونیکه عین سی سال در همه شرایط با مردم بوده در میان مردم بوده ...می ره.

اتش زیر خاکستر

امروز فکر کنم 25 خرداد باشه.

اومدم اخبار داخل ایران رو پیگیری کنم.خیلی سیاسی نیستم اما بلاخرن اخبار مهم رو پیگیری می کنم.

فکر می کردم طبق گفته ها همه چیز به ارامی گذشته ،منظورم 22 خرداده.

تا اینکه گزارشهای مربوط به حمله به خانه مرحوم منتظری و ایت الله صانعی رو دیدم.عجب!پس خیلی بی سرو صدانبوده.

حمله به ماشین اقای کروبی!بازم عجب.چقدر اروم بوده.

دستگیری چند نفر!

سایت جرس و کلمه هم بالا نمی یاد.

-

-

-

خوب!این معنی ش چیزی نیست جز اینکه هنوز یه چیزایی وجود داره .

ایا امنیتی کردن فضا جواب میده؟

من طرفدار اغتشاش و بهم ریختگی نیستم.فقط می گم این روش جواب نمی ده.

وهمه چیز رو از درون خراب می کنه.

قد هویج

یادم می اد اوایل ازش می پرسیدم:

چقدر دوستم داری؟

می گفت: قد هویج.

از اون به بعد بود که من از این میوه که نه سبزی یا حالا هرچی خیلی بدم اومد.

نمی شد این هویج یک کم بزرگتر بود یا یک کم محبوبتر.


ازار داشت انگار.هنوزم کیف می کنه لج من و در بیاره.

من کلی احساس به خرج می دادم.با تمام وجود می گفتم دو ست دارم .اون وقت اون مثل چوب بستنی این و می گفت و هر هر می خندید من عصبانی می شدم .

بعضی وقتام کار بالا می گرفت به دعوا و بکش واکش اساسی.

البته منم لوس بودما

یعنی هستم هنوز


خلاصه:

من می دونستم شوخی می کنه ولی گاها به احساسش شک می کردم .

می دونید چی میشد؟

یه بلایی سرم می اومد اونوقت اون به دست و پا می اوفتاد و برام مثل اسفند رو اتیش این ور و اون ور می پرید و من حال می کردم که 

واااااییییییی چقدر دوسم داره.

معمولا بلاها در میان جمع نازل می شد دیگه من کللی حال می کردم که همه ببینن همسریم برام چه می کنه.

اوایل بلا ها در حد بریدن دست و حالت تهوع یا سر درد بود.

یواش یولش رسید به اینکه در روم بسته بشه و ساعت ها حبس بمونم و همسرسم بیچاره اینور و اونور می دوید که یه کاری بکنه.

دیدم نه داره بلا ها عظیم و عظیم تر میشه.

تصمیم گرفتم دختر خوبی باشم.به عشق همسری شک نکنم تا ...

بازگشت

قصد برگشتن به وطن را داریم در صورتیکه حس می کنم کسی منتظرم نیست.

چه بسا خوشحال نباشند از بازگشت ما.

آرامش

چقدر دلش رنجیده بود.

از چی؟

از بی انصافی ،از بی مروتی،از ندیده گرفتن ها،از بد قولی ها،از دل شکستن ها،از بدگویی کردن ها

از زیرآب زدن ها وهمه اون چیز هایی که امروزه شده زرنگی.

بهش میگم:تو هم زرنگ باش .

می گه:من خدا رو دارم.تا اینجا اومدم از این به بعد هم هوامو داره.


می خندم و آرامش را با بوسه ای به او تقدیم می کنم.