تصور کن شب برا شام مهمون داشتی رو در واسی دار.
تو هم سنگ تموم گذاشتی اساسی.قورمه و فسنجون و زرشک پلو و مخلفات.
همچین که وقت شام میشه از زور استرس اشتهات کور میشه.
بعد از شامم خدا خدا می کنی برن بلکه بخوابی.
وقتی رفتن مسواک نزده می ری واسه خواب.
صبح پا میشی،گشنه،غذاهام اماده،اول از کدوم بخورم؟
چیه؟
شیکمو خودتی!
خوب چه کنم گشنم بود!
زندگی جریان رو به جلوست.
اگر در گذشته باشی عقب می مانی پس گذشته را رها کن و با زندگی رو به جلو در حرکت باش.
امروز شنبه است و اینجا تعطیله.صبحانه ی مفصل روز شنبه جزو اداب و رسوم ماشده دقیقا مثل صبحانه ی روز جمعه.
طبق عادت من زودتر بیدار شدم.نه پنیر داریم نه گوجه برای املت.ولی من دیگه اون ادم سابق نیستم
که پاشم هشت صبح برم خرید کنم که اقایون نون تازه و پنیر میل کنند.
هرچی هست همینه.!!
نام من زویا نیست ولی خودم را زویا می نامم.
از خودم خواهم گفت و از زندگی.
و منظورم از زندگی همه ی جنبه های اون است.
اولین وبلاگم نیست.
بقیه را حذف کردم چون کسی که نباید می خوند انها رو خوند و من احساس نا امنی کردم پس ترجیح دادم پاک کنم.
می دونید کیو می گم دیگه.یعنی حدس می زنید.همسرم.که به علت علاقه ی زیاد من رو کنترل می کنه.
20ساله بودم که ازدواج کردم.و ثمره ازدواجمان دو نازنین است..
شاید شرایط زندگیم از بیرون و برا اطرافیان دهن پر کن باشه ولی مثل بقیه چیزها تو زندگی تمام و کمال نیست.