قهر کودکانه

یادمه بچه که بودم به علت خراب بودن اعصاب مامان وتشنجی که گاها به ما تزریق می شد ،مثلا به اصطلاح خودم قهر می کردم واوائل می کفتم از این خونه می رم.مامان هیچ عکس العملی نشون نمیداد و می دیدم بعدا مسئله رو با خاله ها مطرح می کنه  و هرهر می خندن.


من خیلی غصه می خوردم .اخه اون وقتی که می گفتم می خوام از این خونه برم واقعا می خواستم برم.چون مامان ناخواسته با جیغ و داد واخلاق تندش من و ناراحت می کرد.

یه بارم 8 سالم بود که واقعا رفتم.تا سر کوچه.دیدم کسی نیست دنبالم،دوباره برگشتم.


این ماجرا ادامه داشت تا جاییکه الن خواهرام هم دنبال اینن که یه جوری از خونه بزنن بیرون.

اگه شوهر نشد با کلاس رفتن و کار کردن .


خیلی مهمه که ما به بچه هامون بگیم دوستشون داریم وبهشون نیاز داریم .

کاش مامان و مامان هایی از این قبیل این کار رو می کردن.

وقتی من بچه بودم از افتخارات مامان و خاله ها این بود که بگن بچه باید از دوسالگی

روی پای کسی نشینه.بوسیده نشه چون لوس میشه.


اخه مامان من این چرندیات چیه .

خوب اگه به من محبت کافی می کردی الان من یه کاره ای می شدم

اگه می بینی من اینجوریمواسه همون کاراته دیگه.

صبحانه

تصور کن شب برا شام مهمون داشتی رو در واسی دار.

تو هم سنگ تموم گذاشتی اساسی.قورمه و فسنجون و زرشک پلو و مخلفات.

همچین که وقت شام میشه از زور استرس اشتهات کور میشه.

بعد از شامم خدا خدا می کنی برن بلکه بخوابی.

وقتی رفتن مسواک نزده می ری واسه خواب.

صبح پا میشی،گشنه،غذاهام اماده،اول از کدوم بخورم؟

چیه؟

شیکمو خودتی!

خوب چه کنم گشنم بود!

زندگی

زندگی جریان رو به جلوست.

اگر در گذشته باشی عقب می مانی پس گذشته را رها کن و با زندگی رو به جلو در حرکت باش.


تلاش بی جواب

امروز شنبه است و اینجا تعطیله.صبحانه ی مفصل روز شنبه جزو اداب و رسوم ماشده دقیقا مثل صبحانه ی روز جمعه.

طبق عادت من زودتر بیدار شدم.نه پنیر داریم نه گوجه برای املت.ولی من دیگه اون ادم سابق نیستم

که پاشم هشت صبح برم خرید کنم که اقایون نون تازه و پنیر میل کنند.


هرچی هست همینه.!!

سلام

نام من زویا نیست ولی خودم را زویا می نامم.

از خودم خواهم گفت و از زندگی.

و منظورم از زندگی همه ی جنبه های اون  است.

اولین وبلاگم نیست.

بقیه را حذف کردم چون کسی که نباید می خوند انها رو خوند و من احساس نا امنی کردم پس ترجیح دادم پاک کنم.

می دونید کیو می گم دیگه.یعنی حدس می زنید.همسرم.که به علت علاقه ی زیاد من رو کنترل می کنه.

20ساله بودم که ازدواج کردم.و ثمره ازدواجمان دو نازنین است..

شاید شرایط زندگیم از بیرون و برا اطرافیان دهن پر کن باشه ولی مثل بقیه چیزها تو زندگی تمام و کمال نیست.